گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان راستان
جلد اول
بستن زانوی شتر


قافله چندين ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مركبها
پديد گشته بود . همينكه به منزلی رسيدند كه آنجا آبی بود ، قافله فرود
آمد . رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود ، شتر خويش را خوابانيد و پياده‏
شد . قبل از همه چيز ، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم كنند .
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولی‏
بعد از آنكه مقداری رفت ، بدون آنكه با احدی سخنی بگويد ، به طرف مركب‏
خويش بازگشت . اصحاب و ياران با تعجب باخود می‏گفتند آيا اينجا را
برای فرود آمدن نپسنديده است و می‏خواهد فرمان حركت
بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود . تعجب جمعيت‏
هنگامی زياد شد كه ديدند همينكه به شتر خويش رسيد ، زانوبند را برداشت‏
و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خويش روان شد .
فريادها از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی كه‏
اين كار را برايت بكنيم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما كه با
كمال افتخار برای انجام اين خدمت آماده بوديم " .
در جواب آنها فرمود : " هرگز از ديگران در كارهای خود كمك نخواهيد ،
و بديگران اتكا نكنيد ، ولو برای يك قطعه چوب مسواك باشد